شوخی با نامحرم؟!

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393
منتظر

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393
شهید بالازاده( قهرمان و دلاور دشت مغان)

مرحمت در يكي از عمليات ها كه در حال برگشت به موقعيت خودشان بود، با نيروهاي دشمن مواجه مي شود و اين در حالي بوده است كه آن شهيد قهرمان اسلحه اي هم در اختيار نداشته است، ولي ناگهان متوجه شيئي مي شود و آن را بر مي دارد و به عربي مي گويد: "قف" يعني "ايست" آنها از ترس و وحشت تسليم او مي شوند و مرحمت در تاريكي شب آنها را به مقر مي آورد.
افسر عراقي دستگير شده به فرمانده ايراني مي گويد: "مي خواهم از شما يك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چريكي ديده ام ولي تابحال اسلحه اي كه سرباز شما بدست داشت را نديده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشويي رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر مي شود كه به زمين افتاده و آن را بر مي دارد و عراقيها هم از خوفي كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه اي پيشرفته مي بينند و مرحمت براي اينكه نيروهاي دشمن را خوار و ذليل نشان بدهد، به جاي اينكه اگزوز را بياورد آفتابه را مي آورد و مي گويد "من با اين اسلحه شما را اسير گرفته ام" اين حرف باعث انفجار خنده در بين رزمندگان اسلام و باعث شرمساري نيروهاي عراقي مي شود
وصیتنامه شهید مرحمت بالازاده

لشکر عاشورا /گردان علی اکبر/ تاریخ شهادت :۲۱/۱۲/۱۳۶۳

به نام خداوند بخشنده مهربان

از اینجا وصیت نامه ام را شروع می‌کنم. با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بیکران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا پسرشان را به دین اسلام قربانی می‌دهند.

آری ای ملت غیور شهید پرور ایران درود بر شما، درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و می‌ایستید تا آخرین قطره خونتان.

درود برشما ای ملت ایران، ای مشعل داران امام حسین تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.

و ای پدر و مادر عزیزم اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده می‌شوید. ای پدر و مادر عزیزم از شما تقاضایی دارم اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه می‌جنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت می‌کنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.

و مادرم و پدرم چنانچه من می‌دانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید می‌شود خوش به حالش که با شهدا همنشین می‌شود. و از تمام همسایه‌ها و از هم روستایی هایمان می‌خواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم می‌دهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
خدایا خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.




بله، او نیز برای مردم ایران اسطوره مقاومت است، او با جسم کوچک خود جلوی دشمن بعثی ایستاد و با دستان خالی چندین نفر از نیروهای دوره دیده عراقی را به اسارت گرفت! قهرمان یعنی مرحمت بالازادهٰ هنرمندیعنی این شهید بزرگوار!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393
شهید مرحمت بالازاده، فهمیده آذربایجان

نام : مرحمت
نام خانوادگی : بالازاده

نام پدر : حضرتقلی

محل تولد: روستای گرمی چای از توابع بخش تازه کند شهرستان گرمی در استان اردبیل

تاریخ تولد : 17/3/1349

تحصیلات : دانش آموز

تاریخ شهادت : 21/12/1363

محل شهادت : جزیره مجنون از جزایر جنوب

عملیات : بدر

مدت حضور در جبهه: 3 سال

***************

ن روز سراسيمه به تهران آمد 13 ساله بود. نوجوان كم سن و سال اردبيلي،به پدر و مادرش گفته بود كار مهمي پيش آمده كه بايد به تهران برود اما نگفته بود چه كاري؟وقتي با اصرار از پدر و مادر اجازه گرفت بي درنگ راهي تهران شد.شنيده بود بايد به خيابان پاستور برود. هرطور بود وارد ساختمان رياست جهموري شد. مي گفت بايد حتماً رئيس جمهور را ببيند. كار آساني نبود با پادرمياني اين و آن ، بيرون ساختمان رياست جمهوري منتظر ماند. آن روزها آقا (حضرت آيت الله العظمي امام خامنه اي( مدظله العالي )) رئيس جمهور بود.وقتي آقا براي رفتن به مراسمي از ساختمان بيرون آمد، مرحمت بالازاده، خودش را به او رساند
تـــلاش محافظان نتيجه اي نداشت. چون آقا بااشاره اجازه داده بود. مرحمت13 ساله، با لهجه شيرين آذري و شايد هم به زبان آذري گفت: آقا يك خواهش داشتم، آقا با مهرباني حالش را پرسيد و نامش را و بعد فرمود: خب ! چه خواهشي پسرم ؟ مرحمت كه هيجان زده بود آب دهانش را قورت داد نفس عميقي كشيد و گفت:آقا خواهش مي كنم به آقايان روحاني و مداحان دستور بدهيد كه ديگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند! آقا شايد با تعجب پرسيد: چرا فرزندم؟ و مرحمت كه حالا بغضش تركيده بود و هق هق گريه امانش نمي داد با كلماتي بريده بريده گفت:آقا! حضرت قاسم(ع) هم مثل من 13 ساله بود كه امام حسين (ع) به او اجازه ميدان داد و لي فرمانده سپاه اردبيل اجازه نمي دهد به جبهه بروم.مي گويد 13 ساله ها را به جبهه نمي فرستيم.
مرحمت بالازاده به اردبيل بازگشت، اما بر خلاف ديروز كه از اردبيل به تهران مي رفت دلگرفته و غمزده نبود از خوشحالي در پوست نمي گنجيد دلش براي اين كه زودتر برسد پر مي كشيد كاش اتوبوس هم پر داشت مثل هواپيما...مرحمت بالازاده با نشان دادن مجوز آقا وارد تيپ عاشورا شد- چه نام با مسمايي- شجاعت و درايت را باهم داشت و همه در حيرت ، كه اين خصلت همه در يك نوجوان 13 ساله چگونه جمع شده است.برو بچه هاي تيپ عاشورا چهره مهربان وجدي مرحمت را از ياد نمي برند بيشتر اوقات كنار فرمانده خود شهيد مهدي باكري ديده مي شد.روز21 اسفند 1363 در عمليات بدر در جزيره مجنون شهيد شد. آقا مهدي باكري هم در همان عمليات به شهادت رسيد و...

روحش شاد و يادش گرامي باد

 بنازم به این قهرمان کوچک دشت مغان!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : یک شنبه 2 شهريور 1393
حجاب مصونیت از گزند است

معنی ساده حجاب

قابل توجه بی حجابان

 

معنی حجاب رو این تصویر ساده هم میشه فهمید.

کمی تامل کنین!!!!!!!!!!!!!!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : شنبه 1 شهريور 1393
حجاب یعنی شکستن تیر شیاطین


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : شنبه 1 شهريور 1393
حجاب
تو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده‌اش توی اتوبوس نشسته بودم.یه دختر کوچولوی 5-6 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته
 
بود رو صندلی ته اتوبوس.
 
دختر کوچولو روسری‌اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود.خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد
 
می‌زد با افسوس گفت:( توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟ از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس... تو گرمت نمی‌شه بچه؟) همون لحظه
 
اتوبوس ایستاد و باید پیاده می‌شدیم.
 
دختر کوچولو گرهٔ روسری‌اش رو سفت‌تر کرد و محکم و با اقتدار گفت: (چرا گرممه... ولی آتیش جهنم از تابستون امسال خیلی خیلی گرم تره...)
 

دختر کوچولو پیاده شد و اون خانم بدحجاب سخت به فکر فرو رفت...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : شنبه 1 شهريور 1393
تإثیرات مخرب ماهواره


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : شنبه 1 شهريور 1393
کارنامه

چادر مشکی تو برایت امنیت می آورد

خیالت راحت،

 

گرگ ها همیشه به دنبال شنل قرمزی هستند...

 ***********

خواهرم قرمزی خون خود را به سیاهی چادرت امانت داده ام ، امانتدار 

خوبی باش!

**********

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : شنبه 1 شهريور 1393
چادر


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : علی سعیدی
تاریخ : شنبه 1 شهريور 1393